Friday, July 10, 2009

گذار از رنج به زیبایی​شناختی


آخ : نمایشگاه عکسی را دیدم که بتاریخ 11/3/1388 درمرکزِ فرهنگیِ فرانسه برگزار شده بود. عکس​ها عمدتاٌ ازاستاد نجیب​الله مسافر، رضا یمک، بصیر سیرت و محمد رضا ساحل بودند. موضوعِ نمایشگاه «کودکان» بود. چندین عکسِ تکان​ دهنده هم وجود داشتند که تا حدی اعصاب آدم را خراب می​کردند: کودکانی که نه عکس، بلکه خود آن​ها را هر روز در کوچه پس​کوچه​ های کابل معمولا می​بینیم
انبوهی از آدم​ها و دوربین​ها و رسانه​ها نیز آمده بودند و با مسئولانِ برگزار کننده​ی نمایشگاه، مصاحبه​های هم صورت گرفت. من هم قلبا کار آن​ها را تحسین کردم، اما همزمان پرسشی در ذهنم مطرح شد: جامعه​ی ما انباشته و سرشار از سوژه​هایِ رنج است. کودکانِ گدا و گرسنه، کودکانِ کار و کودکانِ خیابانی در کابل فراوان​-​اند. دیدنِ آن​ها تا آن حد عذاب​دهنده است که ترجیح می​دهیم آن​ها را نبینیم؛ فلاکت و بی​نوایی کودکان در کابل، چیزی واقعا رنج​آور است؛ چیزی که هیچ​گاه مشمولِ گذرِ زمان نمی​شود؛ هیچ​گاه عادی نمی​شود و دیدنِ آن​ها همواره و هربار انسان را دچارِ رنج و عذاب می​کند؛ اما چرا نمایشگاه آن​قدر موردِ علاقه​ است و تعدادِ زیادی آدم​هایِ شیک و شسته​‌رفته به دیدنِ نمایشگاه می​آیند؟ به نظر می​رسد بسیاریِ از آدم​های که امروز به دیدنِ نمایشگاه عکسِ کودکان آمده بودند، اغلب از دیدنِ یک کودک گدا در کنار سرک چهره درهم می​کشد و به ندرت اتفاق می​افتد که التماسِ​ آن​ها را بابخششِ سکه​ی پولی پاسخ دهد. پس علتِ استقبالِ آن​ها از نمایشگاه چیست؟
ممکن است گفته شود که رسم وعادت و مدِ زمانه​ی ما باعثِ گردآمدنِ این جوانان به نمایشگاه می​شود. این پاسخ در ظاهر درست به نظر می​آید. اما، در حین تماشای عکس​ها، یک نکتة دیگر نیز در ذهنِ من رسید که بدونِ اینکه آن را مسلم و بی​چون و چرا انگارم، آن​را با خواننده در میان می​گذارم. نکته، این است که با تصویر و بازنمایی، رنج به زیبایی​شناسی تبدیل می​شود، و به دنبالِ این رویداد «گذار» است که رنجی را که در کنار جاده از آن فرار می​کنیم، در نمایشگاه با شوق به دیدنِ​ آن می​رویم. زیرا رنجِ​ مجسم خیابان با گذار از چشمِ​سوم – چشمِ دوربین​- به پدیده​ی هنری و زیبایی​شناسانه در نمایشگاه استحاله می​یابد. تا آن​جا که کودکِ​ گدا در خیابان زار می​زند، رنج زنده و مجسم است و آن​جا که تبدیل به تصویر می​شود، به پدیدة زیبایی​شناسانه تقلیل می​یابد. این گذار از رنج به زیبایی​شناسی با میان​جیِ دوربین صورت می​گیرد. همه​چیز به چشمِ جادویی دوربین بستگی دارد. ما از رنج می​گریزیم و به زیبایی​شناسی پناه می​بریم. اینک ما با تصویری مواجه هستیم که واقعیت را در عین حال که به گونة معکوس و مخدوش بازنمایی می​کند، آن​را می​پوشاند و نادیده می​گیرد. تصویری که با گذار از دوربین، دچار استحاله می​شود و پیش از آن​که به واقعیت ارجاع دهد به فاعل هنرمند ارجاع می​دهد. کودکِ گدا دیگر ترحم ما را بر نمی​انگیزاند، دیگر با التماس و سماجت از ما پول نمی​خواهد و دیگر رنج و دهشت را از خود به اطراف نمی​پراکند، بلکه اینک او یک کودکِ رنجور و گدانیست، یک اثر هنری است که به لطفِ "وسایل تکثیر مکانیکی"، تکثیر و بازنمایی می​ شود. اکنون رنج و اندوهی که تصویر باز نمایی می​کند، بیش از آن​که بازتاب واقعیت باشد، نمود و نشانة خلاقیت هنرمند(عکاس) است؛ مخاطب بیش از آن​که از رنج متاثر باشد، از خلاقیت هنری تاثیر می​پذیرد و بیش از آن​که حالت ترحم به مخاطب دست دهد، حالتِ تحسین بر او عارض می​شود. در دهشت​ناک​ترین تصاویر هم گونه​ی لذتِ بصری وجود داد. تصاویر حتی اگر حس تاثیر ما را بر انگیزاند، اجازه نمی​دهند که توجه ما از تصویر به ماورای آن معطوف شود. بدین​سان تصاویر ارتباط ما را با واقعیت مخدوش و در عوض ما را با گونه​ی خلاقیتِ هنری خود بسنده و مستقل مواجه می​کنند


فاصله​ی میان سوژة بصری که اکنون در جلو چشمانِ ما قرار گرفته است، با واقعیتی که گویا قرار بوده در این تصویر بازنمایی شود، همان شکافِ پر نشدنی میانِ رنج و زیبایی​شناسی است. کودکِ گدا در خیابان برای یک فلس به هر رهگذری التماس می​کند و کودکِ کار از 8 تا 12 ساعت، صرفا در بدل 50 افغانی کار می​کند، اما عکسِ​ آن​ها ممکن است تا هزارها دالر به فروش برسد. کارکرد این سوژة بصری انیک نه کاهشِ رنج کودک، بل کتمانِ رنج و اشباع احساسات زیبایی​شناختی ماست. عکاسی نوعی شعبده​بازیِ وارونه است: پدیده​های جان​داری را که قربانیِ رنج و خشونت​ـ​اند، به سوژه​های بصریِ بی​جان، ایستا و ثابت بدل می​کند؛ گونه​ی جادوگریِ روزگارما که پدیده​ها را دچار استحاله می​کند. به لطفِ «چشمِ سوم» است که رنج تبدیل به پدیدة زیبایی​شناسانه می​گردد
علی امیری

No comments:

Post a Comment